۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

اسباب کشی به ورد پرس

مشترک مورد نظر از اینجا رفته و بلاگش رو به ورد پرس منتقل کرده.
آدرس

۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

همکار چینی، سرعت کپی، روز آفتابی، خوراک بلغور

در این زمانی که بنده در خارجه تحصیل می کنم، مردم و اقوام بسیاری رو دیدم و چیزهای زیادی یاد گرفتم. یکی از این اقوام، همکاران و همشهریان چینی هستند.
این بندگان خدا که در هر مملکتی به وفور بسیار زیاد ( منظورم خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر می کنید) یافت می شوند و یکی از سخت کوش ترین، منزوی ترین، قد کوتاه ترین و خوب به نظر می رسه که باهوش ترین اقوام هستند. همه این برادران و خواهران عینک به چشم دارند و معمولاً قدرت تکلم جالبی در زبان های غیر چینی ندارند. البته واضح و مبرهن است که اکثر خوانندگان این وبلاگ این اقوام را به خوبی می شناسند و نیاز به توضیح مفصل تر نیست.
اما یکی از خصوصیات بارز این اقوام سرعت در کپی کردن انواع کالا هاست. این سرعت به حدی است که در بعضی کنفرانس ها و یا بازدید از سایت های تولید در اروپا این برادران و خواهران اجازه ورود ندارند و فقط می تونن عکسهایی با کیفیت بسیار پایین را مشاهده کنند. این قضیه کاملاً جا افتاده که حتی اگر مدیرعامل بزرگترین شرکت چینی هم وارد کشورصنعتیی مانند سوئد یا آلمان بشود، خودش در زمان بازدید فنی از کالا یا بازدید از سایت به رستوران رفته و وقتش را در آنجا می گذارند، چون می داند که نگهبان سایت از ورود او محترمانه جلوگیری خواهد کرد.
این قضیه را تا اینجا داشته باشید تا یک داستان جالب را بشنوید.
در یکی از روزهای آفتابی اخیر در حالی که از دیدن آفتاب در وسط تابستان هیجان زده شده بودم و لبخند بسیار خرسندانه ای ( به لهجه شیرازی: چیلِ باز) را از صبح شفق بر لب داشتم، به همکاران نزدیک پیشنهاد دادم که برای صرف نهار ( ساندویچ کالباسی که از منزل آورده بودم) به محوطه بیرون برویم و از آفتاب تابان در کشوری که همیشه ابری و بارانی و برفی است، لذت ببریم. یکی از همکاران چینی که به تازگی و به مدت دو ماه است از چین آمده نیز با ما همراه شد تا او هم آفتاب ندیده را تجربه کند.
پس از صرف نهار، مثل همیشه گفتمانی در خصوص ممالک مختلف درگرفت و مسئله اجازه ورود نداشتن چینی ها به سایت های تولید کالا نیز مطرح شد و از آنجایی که همکار چینی ما بسیار روشنفکر بوده و بر این قضیه کاملاً واقف بود داستانی را برای ما تعریف کرد که به نظر می رسید تا به آن روز کسی از ما نشنیده بود و به نظر من جالب آمد که در اینجا بنویسم.
قصه از این قرار است که در زمانهای نچندان دور یک هواپیمای جاسوسی متعلق به ایالات متحده آمریکا با یکی دو سرنشین بر فراز کشور چین مشغول پرواز بوده با این فکر که رادارهای چینی قدرت شناسایی این هواپیمای فوق پیشرفته را ندارند، با خیال راحت به جاسوسی تاسیسات صنعتی چین مشغول بوده است. در همین حال این برادان چینی که معلوم نیست تجهیزات شناسایی این هواپیما را از کجا کپی کرده بودند، آن را شناسایی کرده و به او اخطار می دهند که هواپیما باید در یکی از نزدیک ترین فرودگاهها فرود آید. در ابتدا هیچ جوابی از هواپیما دریافت نمی کنند و قضیه به مراجع بالاتر کشیده می شود و پس از تماس وزارت دفاع با وزارت امور خارجه قضیه به تماس با سفارت آمریکا در چین و سپس وزارت دفاع آمریکا می انجامد.
دولت چین مسرانه درخواست فرود هواپیما را می دهد و دولت آمریکا را تهدید به عکس العمل متقابل می کند. در ابتدا دولت آمریکا منکر وجود همچین هواپیمایی شده و از هرگونه مسئولیت سر باز می زند اما پس ازحدود نیم ساعت مذاکره خبر می دهند که این هواپیما از نیروی هوایی آمریکا توسط دو سرباز ملعون دزدیده شده و دولت چین می تواند با وجود سرنشینان آمریکایی که جانشان از هر موجود زنده و نیمه زنده ای در دنیا عزیزتر است آن را مورد هدف قرار داده و منفجر کند.
در این جا همکار سوئدی من با تعجب این سوال برایش مطرح شد که چرا دولت آمریکا که اینقدر جان مردمش برایش عزیز است باید همچین تصمیمی بگیرد، مگر نه اینکه می شد هواپیما را فرود آورد و سرنشینان دزد را مجازات کرد. همکار چینی با لبخندی بر لب به او گفت اگر ما هم مانند شما سوئدی ها ساده فکر می کردیم که آمریکا همیشه راست می گوید و حافظ جان مردم جهان است امروز به این نقطه نمی رسیدیم. اگر تو هم می دانستی که چین قدرت کپی و ساخت این جدیدترین هواپیمای فوق پیشرفته را در کمتر از یک ماه با تجیزات پیشرفته تر و با یک دهم قیمت دارد همین تصمیم را می گرفتی.
دولت آمریکا از ترس اینکه این هواپیما کپی شود درخواست انهدامش را به چین می دهد، اما آنها که باهوشتر از این حرفها بودند این هواپیما را با کمک بیش 10 هواپیمای دیگر تا زمان فرود اسکورت کرده و با سلامت کامل فرود می آورند و پس از یک ماه و بدون هیچ کشمکش سیاسی و خبری آن را به امریکاییها باز می گردانند. البته همراه با یک لبخند موزیانه ی مریض، تا درس عبرتی باشد برای کسانی که شهرت ابرقدرت بودنشان گوش اهالی جهان که هیچ، بلکه گوش خودشان را هم کر کرده است.
همکار سوئدی ما که قدرت تحلیل این گونه مسائل در ذهنش تعریف نشده بود هاج و واج او را می نگریست و آرام آرام خوراک بلغور به همراه سبزیجاتش را می خورد و من با خودم فکر می کردم که در چند سال آینده چین با این همه متخصصی که در بهترین دانشگاهها دنیا مشغول تحصیل و تحقیق هستند و همه مسربه بازگشت به مملکتشان می باشند، به کجا خواهد رسید؟ شما چه فکر می کنید؟

۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

دندونام

منو گاز بگیر
نمی تونم چون دندونامو در آوردم

۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

ترجمه جالب سخنرانی "دکتر" احمدی نژاد در اصفهان توسط بخش خبری سایت یاهو

شنیدن سخنان گهربار "دکتر" احمدی نژاد به صورت فارسی خیلی مفرح می باشد و در متون ادب توصیه شده اما ترجمه انگلیسی آن توسط خبرگزاری های خارجی بسی خواندنی است و عکس العمل مردم انگلیسی زبان دنیا پس از شنیدن آن دیدنی :

So we said, 'If you want to give us the fuel, we'll take it. If not, then fine and goodbye
اگر سوخت مي دهيد تحويل مي گيريم اگر هم نمي دهيد شما را به خير و ما را به سلامت

I declare here that with the grace of God, the Iranian nation will produce 20 percent fuel and anything it needs itself
من اينجا اعلام مي كنم به فضل الهي ملت ايران سوخت بيست درصد و هر چيزي كه نياز داشته باشد خودش خواهد ساخت .

باعث بسی افتخار است برای ما ملت ایران که .........
جای خالی رو خودتون پر کنید.
منابع:
پایگاه اطلاع رسانی ریاست جمهوری
بخش خبری سایت یاهو


۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

و این قصه ادامه دارد

جلوی خونه ما یه دیواره که روش چیزهای زیادی نوشته می شه :
یکی می ره با رنگ سبز روی دیوار می نویسه " ما هستیم "
یکی دیگه می ره با رنگ مشکی کنارش می نویسه " با ولایت فقیه " که تا اینجا می شه " ما هستیم با ولایت فقیه "
همون اولی می یاد کنارش با سبز می نویسه " در خلا " که خلا در لهجه ما یعنی دستشویی، تا اینجا می شه " ما هستیم با ولایت فقیه در خلا "
اون دومی با رنگ مشکی کنارش می نویسه " ء امام زمان " که تا اینجا می شه " ما هستیم با ولایت فقیه در خلاء امام زمان "
و این قصه ادامه دارد . . .

۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

Remember Me

هستم، همینجام، امروز فردا داره اما هستم، صدای پیانو داره مغزم رو جلا می ده، می خوام باشم تا ببینم کی به کجا می رسه ، می خوام ببینم که آخر این قصۀ سبز چه رنگیه، می ایستم تا ببینم، صدا های بی صدا گوشام رو کر می کنه، خیلی چاکریم خدا، که ما رو نهادی اینجا تا این قصه رو ببینیم، جمعه روز خوبیه ، خودت می دونی چی میگم
مثل زدن یک تیک توی باکس Remember me وقتی می خوایی به یه جای خودمونی وارد بشی که یادش بمونه تو اینجا هستی
پس یادت نره

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

اروپا 1 - ایران 1

واسه بنده که تا امروز حداقل 5-6 کشور اروپایی و 4-5 کشور آسیایی رو دیدم، قضاوت در مورد ایران کار سختی نیست.
به نظرم این اروپاییها که همه ما وقتی می خواییم دم از فرهنگ بزنیم اسمشون رو می یاریم، همچین هم آش دهن سوزی نیستن. اگر فرهنگ اینه که بعد از 3 ماه بهترین دوست خارجیتو که باهم 2-3 تا سفر رفتین رو ببینی و تنها حرفی که بینتون رد و بدل می شه "هی" باشه ، می خوام فرهنگ نباشه.
بخدا من از سر دل خوشی حرف نمی زنم ، اما اینجا به اون تمیزی و باحالی که فکر می کنیم نیست . توی خیلی از خیابون ها بوی فاضلاب می یاد، مردم پشت چراغ قرمز ماشین هاشون رو خاموش می کنند ( که خودم تاکسی های ایران رو مسخره می کردم)، واسه نفس کشیدن هم باید پول بدی، تنها چیزی که اینا از ما بیشتر دارن ، تکنولوژی نیست، ادب نیست، هوش نیست، پشتکار نیست، فرهنگ 2500 ساله نیست. تنها چیز کار بر روی علوم انسانی و اجتماعی هست. اینها به بچه هاشون از کودکی با روانشناسی رفتار می کنند، مثلا اگر بچه بیاد بپرسه : بابا جون من از کجا به دنیا اومدم ، باباهه اگر نمی دونه جوابشو چجوری باید بده ، می ره از یک روانشناس می پرسه، اینا اگر چیزی رو نمی دونن از خودشون در نمیارن، از متخصصش می پرسن.
توی جامعه حرف اول رو آموزش علوم انسانی می زنه ، یه مدت تمام فکر و ذکرم این بود که خدایا قانون رانندگی اینجا با ایران یکی هست، پس چرا این راننده ها وقتی یه عابر پیاده رو می بینند از 100 متری می زنن روی ترمز، ولی توی ایران ما شروع به گاز دادن می کنیم؟؟؟ پس از کلی مطالعه به نتیجه رسیدم، جواب خیلی ساده بود، چون کتاب آموزش مدارس ابتدایی زیر نظر جامعه شناس و روان شناس نوشته می شه.
از زمانی که من یادمه توی کتابها و فرهنگ ما می گن " از خیابون که می خوایی رد شی ، اول به چپ نگاه بکن ، بدش به راست نگاه بکن ، اگر که ماشین نیومد ، از خیابون گذر بکن"
هنوز که هنوزه ما این شعر رو به بچه هامون یاد می دیم، اما هیچ وقت نپرسیدیم که این از کجا اومده ؟ کی گفته این درسته؟
اما واسه اینا ، یه روی یه نفر، یه جامعه شناس یا هر چیزی که اسمش هست، نشسته 10 دقیقه فکر کرده و به یک نتیجه ای رسیده که ما نرسیدیم، توی کتابها و آموزشهای اینا، وقتی بحث رد شدن از خیابون پیش میاد، یه شعر گنده به بچشون یاد نمی دن، فقط میگن " از خیابون گذر بکن"
بعله ، به همین سادگی و همین باعث می شه که بچه وقتی فردا راننده شد، یادش باشه که بهش یاد دادن که بابا عابر پیاده اصلا نیازی به چک کردن خیابون و ماشین ها نداره ، اون باید به راحتی و بدون توجه به ماشینها از خیابون رد بشه، این منه راننده هستم که باید حواسم باشه و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
حالا این آقای رئیس دنیا یه روز از خواب بلند می شه می یاد می گه : آموزش علوم انسانى در دانشگاه ها منجر به ترويج شكاكيت و ترديد در مبانى دينى و اعتقادى خواهد شد. و با اشاره به تحصيل حدود دو ميليون دانشجو از سه ميليون و ۵۰۰ هزار دانشجوى ايرانی در رشته هاى علوم انسانى می گه : «اين مسئله نگران كننده است زيرا توانايى مراكز علمى و دانشگاه ها در زمينه كار بومى و تحقيقات اسلامى در علوم انسانى و همچنين تعداد اساتيد مبرز و معتقد به جهان بينى اسلامى رشته هاى علوم انسانى در حد اين تعداد دانشجو نيست
آخه مرد حسابی ، یکی نیست بگه این علمی که تو ادعای داشتنشو می کنی توی کدوم شاخه از علوم هست؟ فکر نمی کنی که باید یکم فکر کنی با یکم از اون مخ مبارک کار بکشی؟؟؟؟؟ حالا اگر اینا اداب و معاشرت بلد نیستند، ما هم علوم انسانی لازم نداریم ، پس یک ، یک
ادامه دارد ......