۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

مشکل کجاست؟

آخرین روز ماه نوامبر، روز جشن شروع کریسمس ، آره مثل اوایل اسفند. اینجا شیرینی می پزن و بازار کریسمس شروع می شه، از اون روز 4 هفته تا سال جدید مونده، 4 تا شمع به نشونه 4 هفته باقی مونده و ...
واسه من یه حس دیگه داشت، واسه ایرانیی که می خواد به اونایی که فرهنگها و سنت های کوچیک مملکتش رو نمی دونن، توضیح بده که چه خبره...
یکی از دوستای سوئدی که پسر بسیار مهربونی هست از من دعوت کرد که قبل از مراسم آتیش بازی، با اون و خونوادش و دو سه تا از دوستان مشترکمون قهوه و شیرینی بخوریم. از صبح همون روز خودش و یارش داشتن توی آشپزخونه شیرینی می پختن تا ساعت دو، که قرار بود خونواده دوست من بهشون ملحق شن. ساعت دو شد و مثل همیشه زنگ آپارتمان من رو زدند که بیا و با ما باش.
من به اونا ملحق شدم و مراسم شروع شد . ابتدا یکی از 4 شمع قرمز رو روشن کردند به مناسبت شروع 4 هفته باقی مونده و قهوه و شیرینی و شربت. یاد روزای آخر اسفند افتادم که مردم همه به جنب و جوش افتادن واسه خرید شب عید، یاد سبزه و یاد هزار تا چیز دیگه که فقط توی ایران می شه دید و داشتم به این فکر می کردم که چقدر سنت های کهن ما قشنگه. کم کم سر صحبت باز شد و مادرش از من پرسید شما اینجا چی می خونید و من جواب دادم و بعد از اون بحث سر ایران شد. من شروع کردم به تعریف از کشورم که جمعیت تهران که پایتخت ماست 17 میلیون نفره و این دو برابر جمعیت کل سوئد و این که این شهر و حتی شهر من ،شیراز، پر از آپارتمانهای لوکس، اتوبان، جاهای دیدنی و .... هست. بحث که پیش رفت کم کم احساس کردم که فکر می کنن این ساختمون های سر به فلک کشیده مثل محله های چین یا هند هست یا همه مردمم مثل مورچه توی جاهای شلوغ و کثیف زندگی می کنن. وقتی می گفتم که خیابون های ایران زیاد فرقی با اینجا نداره، نگاهاشون این حرف منو زیاد قبول نداشتن.
توی اون موقعیت تنها کاری که تونستم انجام بدم این بود که بگم: دوست دارید یه فیلم در مورد این ببینید؟ فیلمی که شاید توی رسانه های خارجی نبینید. شاید این جوری بفهمید که من چی می گم.
فیلم رو نشون دادم، نفهمیدم چرا وقتی فیلم داشت پخش می شد، بغض گلوم رو گرفته بودو اشک توی چشمام جمع شده بود.
ولی نه، الان می فهمم چرا. واسه اینکه مملکت من از همه لحاظ غنی هست و از همه لحاظ کامل، منابع، مخازن، فکر، جوان، زمین، آب و هوا، استعداد، اقلیم های متفاوت، اندیشه، فرهنگ، هنر و ... . اما آخرش از خودم پرسیدم پس اگر این جوره من اینجا چکار می کنم؟ می دونی جواب چیه؟ مملکت من همه این ها رو داره، اما این سوال توی کله من و توست که پس مشکل کجاست؟ تقصیر کیه؟ باید کی عوض بشه تا درست بشه؟ آیا اگر کردان رو عوض کنیم یا احمدی تژاد بره دیگه اوضاع خوب می شه؟ خاتمی بیاد بهشت می شه؟ بازم من می مونم یه دنیا سوال که چرا؟ چرا؟ چرا؟
من با این ایده مخالفم که قبل از انقلاب همه چیز خوب بوده و شاه خوب بوده و یا هر چیز دیگه، اگر خوب بود هیچ کس انقلاب نمی کرد. اگر نظام اسلامی رو نمی خواستن، کسی رای نمی داد. مشکل خود ماییم، ما نمی خواییم همه چیز خوب باشه، ما همه چیز رو واسه خودمون می خواییم، حاضر نیستیم که یه قدم واسه بهتر شدن اوضاع بر داریم و فقط بلدیم به اونی که اون بالا نشسته خرده بگیریم.
مشکل منم که توی بازار تهران ثروتم داره از پارو بالا می ره و بازم دارم به زمین و زمان خرده می گیرم . مشکل منم که درآمدم از راه معلمی کفاف زندگیم رو نمی ده، اما بازم حاضر نیستم به اونایی درس می دم، آموزش زندگی بدم تا نسل بعد از من به این مشکل گرفتار نشه. مشکل منم که خونه و ماشین و زندگیم روبراست اما باز هم حرص می زنم واسه بیشتر و بیشتر. مشکل منم که جوونم، خونه و ماشین ندارم و حاضر هم نیستم با یه کار کوچیک شروع کنم تا برسم به یه جای بزرگ. می خوام از همین اول برم بشینم پله آخر. مشکل ماییم که نمی خواییم خشت اول رو درست بذاریم ولی انتظار داریم دیوار استوار و درست و مقاوم باشه. مشکل ماییم که به بچه هامون یاد نمی دیم که آدم کشتن بده، اما اگر یکی آدم کشت اعدامش می کنیم. مشکل ماییم که دلمون نمی یاد روی مسائل روانشناسی ، جامعه شناسی و نوع آموزش از کودکی سرمایه گذاری کنیم، اما توقع داریم کسی اشتباه نکه و اگر اشتباه کرد با اشد مجازات ترتیبشو می دیم، اما نمی دونیم که با این کار چیزی درست نمی شه و جامعه سالم نمی سازیم.
مشکل اصلی نبود مطالعه صحیحه ، نبود آموزش صحیح، عملکرد صحیح، اینجایی که من هستم اصول علومشون درباره آدم شناسی و آدم سازیه، اما توی مملکتم این جور نیست. همه به درامد زایی و یا کارهای دیگه فکر می کنند. مشکل نبود علمه و نبود علم همه چیز رو نابود می کنه....
اگر من بخوام و تو بخوای، مهم نیست که کی داره مملکت رو اداره می کنه، من و تو باید خودمون رو اداره کنیم، اون وقت همه چیز خودش درست می شه، چون من و تو درست شدیم.

فیلمی که واسه اونا پخش کردم رو می تونید در ادامه ببیند.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خیلی عالی بود و قشنگ.
دقیقا اون بغضی رو که گفتی حس می کنم.
یک جور احساس افتخار همراه با افسوس